گیسوی کمندت(دوشنبه 87 خرداد 27 ساعت 12:36 صبح )
بسم رب المهدی
چو گیسوی کمندت هر شب به پیچ و تابم ای ماه عالم آرا یک شب بیا به خوابم
تنهایم و به عالم من جز تو کس ندارم از بس زدم صدایت دیگر نفس ندارم
بر لوح سینه خود نام تو را نوشتم عشق توسرنوشتم ای روی توبهشتم
جز گفتگوی وصلت من گفتگو ندارم جز دیدن جمالت من آرزو ندارم
قسم به تار مویت بر موی تو اسیرم ترسم که عاقبت از هجران تو بمیرم
از من چرا جدایی با من بگو کجایی هستی تو در مدینه یا دشت کربلایی
مستم به روی ماهت محتاج یک نگاهت ای نور چشم نرگس چشمم بود براهت
کی جلوه مینمایی ای جان من فدایت در کوچه مدینه ، زهرا زند صدایت
ای یار مانده تنها ، تنها تو را بجویم تا لحظه های آخر یابن الحسن بگویم
میمیرم از جدایی یابن الحسن کجایی
کلمات کلیدی :
» سیده رضوی
»» نظرات دیگران ( نظر)
کجایی...(پنج شنبه 87 خرداد 9 ساعت 11:30 عصر )
ای آنکه روز اول با من تو آشنایی سائل به در نشسته تا در بر او گشایی
آیا شود ببینم روزی ز در در آیی با یک نگه به پایت سازی مرا فدایی
ای لاله بهاری تنها تویی حبیبم یک قطره بر جمالت آیا شود نصیبم
ترسم نیایی و من از کف دهم شکیبم ترسم دهد زمانه آخر مرا فریبم
مردم ز درد هجران کو مرهم و دوایی یابن الحسن کجایی مُردم از این جدایی
هر شب به صفحه دل نقش تو را کشیدم اما گُل ِرخت را یک لحظه هم ندیدم
باجان و دل غمت را بر جان و دل خریدم آیا شود ببینم روزی به تو رسیدم
مخمور جام عشقم ساقی بده نوایی یابن الحسن کجایی کی میشود بیایی
طاق دو ابروی تو شد قبله نمازم پرده ز رخ بگیر و کن آشنا به رازم
دیدار روی ماهت گشته همه نیازم از دوری رخ تو بنگر به سوز و سازم
توبه شکن شدم من از بسکه با وفایی یابن الحسن کجایی مُردم از این جدایی
کلمات کلیدی :
» سیده رضوی
»» نظرات دیگران ( نظر)
طبیب عشق(شنبه 87 اردیبهشت 28 ساعت 2:10 عصر )
از چشمه سار عرفان هرکس وضو ندارد
در سجده گاه عشقت آبی به رو ندارد
شب تا سحر نخفتم با ماه راز گفتم
چشمم به دور هجران با خواب خو ندارد
از اشک پروراندم در دل گل ولایت
این آب را طبیعت در هیچ جو ندارد
با گل، گل ِخیالت تا روبرو نمودم
گل شد خجل که با تو او رنگ و بو ندارد
رو تاختی ز گلشن با سرو گفت سوسن
از پشت سر ببینش گل پشت و رو ندارد
از یک نگاه چشمت مستور عاشقانت
ساقی نگر که در کف جام وسبو ندارد
جویند عاشقانت از هر دری نشانت
هستی تو در دل ما این گفتگو ندارد
راه وصال بستی با دیگران نشستی
رو کن به هرکه خواهی گل پشت و رو ندارد
کلمات کلیدی :
» سیده رضوی
»» نظرات دیگران ( نظر)
یاد تو(شنبه 87 اردیبهشت 21 ساعت 1:44 عصر )
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
از سر خویش گذر کرده، سُوی یار شدم
آرزوی خم گیسوی تو خم کرد قَدَم
باز انگشت نمای سَر بازار شُدم
طُرفه روزی که شبش با تو به پایان بُردم
از پی حَسرت آن مونس خمّار شُدم
با که گویم که دل از دوری جانان چه کشید
طاقت از دست بُرون شد که چنین زار شدم
یار در میکده ، باید سُخن دوست شنید
طوطی باغ چه داند ، بَرِ دلدار شُدم
آن طَرب را که زبیماری چشمت دیدم
فارغ از کون و مکان گشتم و بیمار شُدم
کلمات کلیدی :
» سیده رضوی
»» نظرات دیگران ( نظر)
یا صاحب الزمان (عج)
هجر تو ز درد و داغ دلگیرم کرد
اندوه و غم زمان زمین گیرم کرد
گفتند که جــمعه مـــیرسی از کعبه
این رفتن جمعه جمعه ها پیرم کرد
کلمات کلیدی :
» سیده رضوی
»» نظرات دیگران ( نظر)
همه شب تا به سحر دیده مرا خواب نیامد
رخ زیبای تو در دل خبری از تو نیامد
آنقدر نام تو بردم که لبالب شدم احساس
منتظر بودم و افسوس خبر از یار نیامد
کلمات کلیدی :
» سیده رضوی
»» نظرات دیگران ( نظر)
هجر نگار(پنج شنبه 87 فروردین 29 ساعت 1:7 صبح )
منم سرگشته ی حیرانت ای دوست کنم یکبار جان به قربانت ای دوست
دلی را سازم ز شوق وصل کویت نهم سر بر سر پیمانت ای دوست
دلی دارم در آتش خانه کرده میان شعله ها کاشانه کرده
دلی دارمکه از شوق وصالت وجودم را زغم ویرانه کده
من آن آواره ی بشکسته حالم ز هجرانت بتا رو بر زوالم
پریشان گشته شد یکباره حالم ز هر سر ذر سر سجاده کردم دعایی بر آن دل داده کردم
ز حسرت ساغر چشمان می دوست لبانت یکسر از باده کردم
دل آ تا کی اسیر یاد یاری ز هجر یار تا کی داغ داری
بگو تا کی ز شوق روی لیلی تو مجنون پریشان وزگاری
پریشانم پریشان روزگارم من آن سرگشته ی هجر نگارم
کنون عمریست با امید وصلت درون سینه آسایش ندارم
ز هجرت روز و شب فریاد دارم دلی دارم دلی نا شاد دارم
درون سینه ی خود هزاران کشته چون فرهاد دارم
چرا نازنینم بی وفایی ؟ دم آ دم با دل من در جفایی
چرا آشفته کردی روزگارم عزیزم دارد این دل هم خدایی
دارد این دل هم خدایی
کلمات کلیدی :
» سیده رضوی
»» نظرات دیگران ( نظر)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ