ای آنکه روز اول با من تو آشنایی سائل به در نشسته تا در بر او گشایی
آیا شود ببینم روزی ز در در آیی با یک نگه به پایت سازی مرا فدایی
ای لاله بهاری تنها تویی حبیبم یک قطره بر جمالت آیا شود نصیبم
ترسم نیایی و من از کف دهم شکیبم ترسم دهد زمانه آخر مرا فریبم
مردم ز درد هجران کو مرهم و دوایی یابن الحسن کجایی مُردم از این جدایی
هر شب به صفحه دل نقش تو را کشیدم اما گُل ِرخت را یک لحظه هم ندیدم
باجان و دل غمت را بر جان و دل خریدم آیا شود ببینم روزی به تو رسیدم
مخمور جام عشقم ساقی بده نوایی یابن الحسن کجایی کی میشود بیایی
طاق دو ابروی تو شد قبله نمازم پرده ز رخ بگیر و کن آشنا به رازم
دیدار روی ماهت گشته همه نیازم از دوری رخ تو بنگر به سوز و سازم
توبه شکن شدم من از بسکه با وفایی یابن الحسن کجایی مُردم از این جدایی