از آتش هجر تو پروانه صفت میسوزم شاهد سوز نهان دیده ی گریان من است
همچو یعقوب همه دیده به ره دوخته ام چون که روی مه تو یوسف کنعان من است
صبح امید وصالت ز چه طالع نشود این هم از تیرگی گردش دوران من است
در ره وصل تو آرام ندارد دل من مرغ شب تا به سحر ناظر افغان من است
هر کجامی نگرم فتنه و آشوب به پاست این هم ازبخت من وحال پریشان من است