از چشمه سار عرفان هرکس وضو ندارد
در سجده گاه عشقت آبی به رو ندارد
شب تا سحر نخفتم با ماه راز گفتم
چشمم به دور هجران با خواب خو ندارد
از اشک پروراندم در دل گل ولایت
این آب را طبیعت در هیچ جو ندارد
با گل، گل ِخیالت تا روبرو نمودم
گل شد خجل که با تو او رنگ و بو ندارد
رو تاختی ز گلشن با سرو گفت سوسن
از پشت سر ببینش گل پشت و رو ندارد
از یک نگاه چشمت مستور عاشقانت
ساقی نگر که در کف جام وسبو ندارد
جویند عاشقانت از هر دری نشانت
هستی تو در دل ما این گفتگو ندارد
راه وصال بستی با دیگران نشستی
رو کن به هرکه خواهی گل پشت و رو ندارد